"هر فرد یگانه است و بیشمار افرادی که نمیشناسندش"           اوکتاو پاز

فرهنگ؛ پدیده ای که نباید پرسید چیست؟بهتر آن است که بپرسیم چه نیست؟ همان است که به ما می گوید چه چیز غذا هست و چه چیز غذا نیست و حاصل آنکه عده ای مثل اسکیموها فقط گوشت می خورند،عده ای مثل هندوها در تمام عمر لب به گوشت نمی زنند و مسلمین فقط برخی از انواع گوشت را جزء خوراکی ها طبقه بندی می کنند.فرهنگ همان است که به ما می گوید چه صدایی خوب است و چه صدایی بد؟و حاصل انکه پش از گوش دادن به یک قطعه از موسیقی اسکیمویی به احتمال زیاد ان را جیغ و داد یک مشت ادم بیکار خواهیم نامید و قطعا هیچ رابطه ای بین جیغ موسیقی آرام بخش مغولی و احساس آرامش نخواهیم یافت! همان است که به ما می گوید وقتی یکی از ما افتاد روی زمین و دیگر حرکتی نکرد او را چه بنامیم و چه طور برای خود توجیهش کنیم؟و از همه مهمتر جنازه اش را چه کنیم؟مثل نپالی ها بسوزانیم؟مثل مسلمین زیر خاک بگذاریم،مثل مسیحیان در تابوت بپیچیم و یا مثل زرتشتیان در دخمه قرارش دهیم تا متلاشی شود؟همان است که به ما می گوید به هنگام خستگی،موازی با زمین بخوابیم و یا تکیه داده بر عصا و عمود بر آن؟از این هم عمیق تر همان است که به ما می گوید در عمل طبیعی "دیدن" طیف نور را که در طبیعت پدیده ای واحد است 7 رنگ ببینیم؟سه رنگ یا دو رنگ؟همان که حتی ناخودآگاه ما را افسار می زند و حاصل ان می شود که هیچ کدام ما هرگز حتی در خواب هم تصویرمان از خانه،یک خانه ی یخی اسکیمویی نیست و یا خواب یک خانه ی درختی استوایی را نمی بینیم.با همه این ها پس گزاف نیست اگر بگوییم همه ما ادم ها سخت افزارهای نسبتا واحدی هستیم که نرم افزار فرهنگ روی ما نصب می شود،نرم افزاری که می توانست طور دیگری راه اندازیمان کند،نام دیگری داشته باشیم،به زبان دیگری حرف بزنیم،غذای دیگری بخوریم،خدای دیگری را بپرستیم،تعبیر دیگری از مرگ بدهیم و حتی تعریف دیگری از خود به عنوان یک جنس داشته باشیم."من زنم" یعنی چه؟در دنیایی که دو محور "زمان" و "مکان" تجربه های ما را مدرج کرده اند بسیار هیجان انگیز خواهد بود که تصور کنیم اگر مختصات تولد ما کمی(فقط کمی) جابه جا می شد الان چه تعریفی از خود به عنوان یک زن داشتیم؟چشمانتان را ببندید و با حفظ جایگاه خود در مکان،در همین ایران روی محور زمان به عقب و جلو بروید،زن مقتدر سوار بر اسب ساسانی،زن پوشیه دار پشت پرده عصر کشف حجاب و... حال زمان را ثابت نگه دارید،در همین قرن 21 بمانید و روی محور مکان بغلتید:زن امریکایی،زن افغان،زن ترک...تمام شباهت های سخت افزاری این زن ها را در یک کفه و تفاوت های نرم افزاری انها را در کفه دیگر بریزید،حال چه چیز باعث می شود که همه این ها را زن بنامیم؟اینجاست که به نقش فرهنگ،عمیق تر پی می بریم.

مارگارت مید یکی از بزرگترین زنان انسان شناسی است که با سفر به منطقه ساموا و وصلت با بومیان،ضمن تجربه ی شیوه دیگری از زندگی توانست اطلاعات ارزشمندی پیرامون فرهنگ آنها جمع اوری کند که پایه ی بسیاری از قطعیت های رایج زمانش را لرزاند.مید طی سال پژوهش دریافت در منطقه ی "آراپش" مردان و زنان هر دو به تیپ شخصیتی ای تعلق دارند که ما انرا "زنانه" می نامیم،مهربان،منفعل،پرستار و مشتاق کمک به دیگران.او همچنین نشان داد که مردم "موندوگومور" نیز که دست کم به ادم خواری مشهور بودند هیچ ادراکی از یک معیار دوگانه نداشتند و از هر دو جنس انتظار می رفت که سنگدل،خشن،خودخواه و شهوت طلب باشند؛آنچه بیشتر در فرهنگ ما ویژگی شخصیتی "مردانه" تعریف می شود.سرانجام مید مردم "چامبولی" را هم به عنوان نمونه ای بر خلاف تصورات قالبی ما در موردنقش های جنسی مطرح کرد:زنانی پرخاشگر،نان آور و ساده پوش و مردانی حسود و بیکار و ترشرو که بیشتر وقت خود را صرف آرایش و رقص و بگومگو در خانه می کنند.گرچه امروزه برکار مید،انتقاداتی وارد شده و یافته های جدید دانشمندان حاکی از آن است که جنس به معنای بیولوژیک خود قطعا تاثیرات غیرقابل انکاری بر روحیه ئ رفتار انسان ها دارد با این حال هنوز برای پرسش بی پاسخ مید،پاسخی پیدا نشده که اگر یک دختر و پسر با چشمداشت ها و الگوهای نقیشی دقیقا یکسانی پرورش یابند چه رفتاری خواهند داشت؟

شاید اگر تک تک ما زنان و مردان ایرانی به نقش فرهنگ و نفوذ آن به درونی ترین لایه های شخصیت خود واقف بودیم نسبیت و قرارداری بودن برخی مفاهیم را راحت تر می پذیرفتیم و باور می کردیم که زن بودن و مرد بودن تعاریف متنوع دیگری هم داشته و دارند که دست کم به اندازه تعریف های ما قطعی فرض می شوند حال انکه همه آنها فوق العاده نسبی اند!

پس:

زن نیز مفهومی یگانه است و بیشمار مصادیق متنوعی دارد که نمی شناسدشان...

 با تشکر از زهرا غزنویان،فارغ التحصیل انسان شناسی